آرام نیستم!!!من و باران و خیابان های شب
چه قدم زنانِ عاشقانه ای!
سپاس گذارم
اگر نرفته بودی
این شب این قدر زیبا نمیشد!
"رضا کاظمی"
چه سخت است تشیع عشق
بر روی شانه های فراموشی
و دل سپردن به قبرستان جدایی
وقتی میدانی پنج شنبه ای نیست
تا رهگذری بر بی کسی ات
فاتحه ای بخواند
بی حضورت
هر چه کردم
زندگی زیبا نشد
شاعر شده ام
همه واژه هایم دو حرفیست
تو.... تو.... تو!
قلمت را بردار
و برای دل شب بازنویس
که اگر خسته نوشتم در شب
از سر غصه ی تاریکی نیست
روزگارم لبریز ...از تمامیت نور...
دیدگانم بیدار
دل من بس غمگین... دل من غمناک است....
ایستاده ام
در اتوبوس
چشم در چشم های نا گفتنی اش.
یک نفر گفت:
«خانم
جای خالی
بفرمایید»
چه غمگنانه است
وقتی در باران
به تو چتر تعارف می کنند.
میدانم اهل بارانی
پس به کلبه بارانی ما بیا
کمی زیر باران ذهن ما قدم بزن
کمی خیس شو
و اگر مجالی برای همنوایی بود
کمی همنوا شو با ما
ما قطره های باران را یک به یک
از پشت قاب پنجره اتاق
جمع کرده ایم و پر کرده ایم
آن جام را که در جداره هایش
شراب خشکیده بود
اگر بیایی جامی لبریز از باران
با طعم شراب خواهی نوشید
یا مست خواهی شد
یا می زده
زیر باران
چتر ها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را
زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید حرف زد
نیلوفر کاشت
چیز نوشت
زندگی تر شدن پی درپی
زندگی آب تنی در حوضچه اکنون است
باید آهسته نوشت.
بادل خسته نوشت
با لب بسته نوشت.
گرم و پر رنگ نوشت.
روی هر سنگ نوشت.
تا بدانند همه
كه اگر دوست نباشد دل نیست
امشب شب آخره که مزاحم دلت شدم
خورشید فردا مال تو ببخش که عاشقت شدم
بدرقه لازم ندارم، خودم میرم عزیزترین
نذار بمونه زیر پا ، قلبمو بردار از زمین
دوستت دارم برای تو فقط یه حرف ساده بود
غافل از این که قلب من منتظر اشاره بود...
اگه شونت تکیه گاهه پس چرا من تنها شدم چرا هر لحظه م همیشه ، منم تنها با خودم یه تصویر از عکس چشمات ، رو دیواره دلم ، چقدر قصه م خنده داره چقدر بی تابه دلم.
هیچ فکر نمی کردم به جرم عاشقی اینگونه مجازات شوم
دیگر کسی به سراغم نخواهد آمد
قلبم شتابان می زند
شمارش معکوس برای انفجار در سینه ام
و من تنهایی خود را در آغوش می کشم
و....
من بودم ، تو و یک عالمه حرف
و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد !
کاش بودی و می فهمیدی وقت دلتنگی ، یک آه چقدر وزن دارد
تــــــــو آن عشـــق زیبایــی
که اگر از کنارم گــــــــذر کنـی ،
از شــوق روی تـــــو صدای خــنده دلـــم به آسمان میرسد!
و من با یک نگاه تو شاعر میشوم ...
دوست داشـتن یعنی ؛
اونـی کـه ، اگـه صــد دفـعه هـم نـاراحتـش کـنی ..
هــر بــار مــیگه : این دفـعه ی آخــریه کـه می بخــشمت !
و بـا اخــم مــیاد تـو بغــلت ...!
باید از انتهای زمان نگاهت ترسید!
تو سوره ی تماشای پیامبران همه ی اعصاری...
پشت حجاب قلبت میدانم ... آواز هایی است، که تورا ،من را به سرزمین دست نایافتنی روحت می خواند و من میدانم صدایی ست که چکامه های الهه های یونان را به سخره میگیرد... بی فایده ی است تلاشت برای پنهان کردن تمام خودت از من...
بیا و بشنو صدای قلبم را :
یاری همیشگی دارم
وقتی نیستی به رسم وفاداری کنارم میماند!
من میگویم و او میشنود ...
مثل همان روزهایی که تو میگفتی و من میشنیدم ...
یادت که نرفته ؟
اما حالا ... از درد و دلت
دردت برای من ماند و دلت برای دیگری شد !
و در آخر ...
من ماندم و یار همیشگی !
غیرتی نشو ... تنهایی را میگویم !
دلتنگ نگاهت ، راه رفتنت ، حرف زدنت ...
من به اندازه وسعت چشمان تو ، غمگینم !
به انداره برق نگاهت نگرانم !
تو به اندازه " تنهایی " من شاد بمان ...
شاد بمــــــــــــــــــان ...
صدام كن این دم آخر آخه فردا دیگه دیره
آخه فردا دیگه نیستم كسی جامو ...
خداحافظ كه دلگیرم سراغت رو نه نمیگیرم
ببین گفتم خداحافظ یه كاری كن دارم میرم
دنیای من در...
لبخندهای تو...
لمس کردن احساست...
گرفتن دستانت...
خلاصه می شود
به همین سادگی برای تمام لحظه های بامن نبودنت
دلتنگـــــــــی می کنم...
خسته ام از تكرار شنیدن
مواظب خودت باش
تو اگر نگران من بودی نمی رفتی
به سادگی میماندی
گاهی فقط
با یک نگاه
با یك نفس شاید
مواظبم بودی
پس بگذارو بگذر...
امروز هم گذشت یه روز دیگه از روزهای بی تو بودن
هنوز از این روزهای وحشتناک باقی مونده …
تنهای تنها میون این همه آدم سخته.
احساس قشنگ " تـــــــــــــو " می آید !
آرام آرام می نشیند
بر قلبـم ...
من گیج ِ این همه " تــــــــــــو " !
کنار می آیم با خودم ، با احساس قشنگی که " تــــــــــــو " یی ...
میدانی ؟!
تــــــــــــــو دور از من و همیشه در قلب منی ...
کاش گذر زمان در دست من بود ،
تا لحظه های " با تو بودن " را اینقدر طولانی میکردم
که برای " بی تو بودن " وقتی نمی ماند ...
تمام ناتمام من !
فرسنگهاست فاصله میان من و تو ،
نه دستهایم می رسد به دستهایت
و نه چشمانم به نگاهت ،
بی قرارم ، بی قرارم ، بی قرارم ...
چگونه فراموشت كنم كه نامت زمزمه هميشه لب هاي من است و يادت همدم دايمي دلم و چشم هايت سايه سار تنهايي من.اگر باور نداري از مدادهايي كه بر صفحه سپيد كاغذ برايت شعر نوشته اند بپرس تا بداني كه چقدر بي تو بي قرارم
دستم
به تو که نمی رسد،
فقط حریف واژه ها می شوم !
گاهی،
هوس می کنم،
تمام کاغذهای سفید روی میز را،
از نام تو پرکنم …
تنگاتنگ هم،
بی هیچ فاصله ای !!
از بس، که خالــی ام از توام …
از بس،
که تو را کـم دارم …
در باور احساساتم
نبود تو معنی نمی گیرد
چرا كه نبود تو
همه دلیل ها را با خود می برد
و هیچ قلبی بدون دلیل
نخواهد زد...
چشمهایت بود...
به یاد آنها زندگی کردم...
کم دارم چشمهایت را...کجایی؟
شبهای اتاقم ماه ندارد...
چشمهایت را قرض می دهی تا صبح؟!
همیشه هر گاه دلتنگت میشوم ، مینشینم در گوشه ای و اشک میریزم
آن لحظه آرزو میکنم که باشی در کنارم ، بنشینی بر روی پاهایم و آهسته در گوشم بگویی که دوستت دارم
کاش بیاید آن روز ، کاش تبدیل شود به حقیقت آن آرزو ، تا لبخند عاشقی بر روی لبانم بنشیند ، تا کی دلم در غم دوری ات، به انتظار بنشیند!
خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه
گاهی شرایطی است که ناچاری از گناه
هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه
بر دوش تو نهاده شود باری از گناه
من خسته ام، تو خسته ای آیا شبیه من؟
یک شاعر شکسته ی تنها شبیه من
حتی خودم شنیده ام از این کلاغها
در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من