بیا عشقم تو بامن باش بذار از غم رها باشم
بخواب آروم تو آغوشم که من آسوده خاطر شم
نشستم گوشه ای آروم دلم به غم گرفتاره
نگو حالت رو میفهمم که دل به غم سزاواره
غروب عشق چه دلگیره شدیم پا بنده یک رویا
منو تو مال هم بودیم شکستیم رسم این دنیا
شکستن رسم هرکس نیست با این دنیا مدارا کن
اگر گفتم دوست دارم ببند چشم و تو حاشا کن
بی حضورت
هر چه کردم
زندگی زیبا نشد
شاعر شده ام
همه واژه هایم دو حرفیست
تو.... تو.... تو!
قلمت را بردار
و برای دل شب بازنویس
که اگر خسته نوشتم در شب
از سر غصه ی تاریکی نیست
روزگارم لبریز ...از تمامیت نور...
دیدگانم بیدار
دل من بس غمگین... دل من غمناک است....
میدانم اهل بارانی
پس به کلبه بارانی ما بیا
کمی زیر باران ذهن ما قدم بزن
کمی خیس شو
و اگر مجالی برای همنوایی بود
کمی همنوا شو با ما
ما قطره های باران را یک به یک
از پشت قاب پنجره اتاق
جمع کرده ایم و پر کرده ایم
آن جام را که در جداره هایش
شراب خشکیده بود
اگر بیایی جامی لبریز از باران
با طعم شراب خواهی نوشید
یا مست خواهی شد
یا می زده
باید آهسته نوشت.
بادل خسته نوشت
با لب بسته نوشت.
گرم و پر رنگ نوشت.
روی هر سنگ نوشت.
تا بدانند همه
كه اگر دوست نباشد دل نیست
امشب شب آخره که مزاحم دلت شدم
خورشید فردا مال تو ببخش که عاشقت شدم
بدرقه لازم ندارم، خودم میرم عزیزترین
نذار بمونه زیر پا ، قلبمو بردار از زمین
دوستت دارم برای تو فقط یه حرف ساده بود
غافل از این که قلب من منتظر اشاره بود...
اگه شونت تکیه گاهه پس چرا من تنها شدم چرا هر لحظه م همیشه ، منم تنها با خودم یه تصویر از عکس چشمات ، رو دیواره دلم ، چقدر قصه م خنده داره چقدر بی تابه دلم.
هیچ فکر نمی کردم به جرم عاشقی اینگونه مجازات شوم
دیگر کسی به سراغم نخواهد آمد
قلبم شتابان می زند
شمارش معکوس برای انفجار در سینه ام
و من تنهایی خود را در آغوش می کشم
و....
من بودم ، تو و یک عالمه حرف
و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد !
کاش بودی و می فهمیدی وقت دلتنگی ، یک آه چقدر وزن دارد
باید از انتهای زمان نگاهت ترسید!
تو سوره ی تماشای پیامبران همه ی اعصاری...
پشت حجاب قلبت میدانم ... آواز هایی است، که تورا ،من را به سرزمین دست نایافتنی روحت می خواند و من میدانم صدایی ست که چکامه های الهه های یونان را به سخره میگیرد... بی فایده ی است تلاشت برای پنهان کردن تمام خودت از من...
صدام كن این دم آخر آخه فردا دیگه دیره
آخه فردا دیگه نیستم كسی جامو ...
خداحافظ كه دلگیرم سراغت رو نه نمیگیرم
ببین گفتم خداحافظ یه كاری كن دارم میرم
امروز هم گذشت یه روز دیگه از روزهای بی تو بودن
هنوز از این روزهای وحشتناک باقی مونده …
تنهای تنها میون این همه آدم سخته.
این وبلاگ رو تقدیم میکنم به کسی که خیلی دوستش دارم و وجودش برای من باارزشه
تقدیم میکنم به کسی که توو تمام اوقات کنار من بوده و هیچوقت منو تنها نذاشته
تقدیم میکنم به کسی که همیشه باعث آرامش من بوده
عزیزم
خیلی دوستت دارم
بذار اسمم روی اسم تو بمونه
نذار این جدایی دستمو بخونه
نذار این روزای خوبمون تموم شه
نمی خوام که زندگیم بی تو حروم شه
دل من هیچکسو غیر تو نمی خواد
بادل هیشکی به جز تو راه نمیاد
آخه تو عشقمی جز تو کیو دارم
که شبا سر روی شونه هاش بذارم
چگونه فراموشت كنم كه نامت زمزمه هميشه لب هاي من است و يادت همدم دايمي دلم و چشم هايت سايه سار تنهايي من.اگر باور نداري از مدادهايي كه بر صفحه سپيد كاغذ برايت شعر نوشته اند بپرس تا بداني كه چقدر بي تو بي قرارم
چشمهایت بود...
به یاد آنها زندگی کردم...
کم دارم چشمهایت را...کجایی؟
شبهای اتاقم ماه ندارد...
چشمهایت را قرض می دهی تا صبح؟!
همیشه هر گاه دلتنگت میشوم ، مینشینم در گوشه ای و اشک میریزم
آن لحظه آرزو میکنم که باشی در کنارم ، بنشینی بر روی پاهایم و آهسته در گوشم بگویی که دوستت دارم
کاش بیاید آن روز ، کاش تبدیل شود به حقیقت آن آرزو ، تا لبخند عاشقی بر روی لبانم بنشیند ، تا کی دلم در غم دوری ات، به انتظار بنشیند!